دلم گرفته همچو ابرهای باردار تو که با تو گفتگو مراست به کوهپایه‌ها کسی نمانده تا غمی به پیش او برم به من بگو که آشیانه عقابها کجاست به تنگ در نشستم به چند؟ شب برهنه، بی‌ستاره ماند نگاه و دست ما تهی

سکوت سوخت ریشه‌های حرف سبز گشته را

بگو بگو که گاه گفتن تو در رسید تو با زبان شعله‌ریز واژه‌های سنگی‌ات بگو که سخت‌تر شبی است که سردتر شبی است از شبان دیرپای ما بگو، دهان ز گفت و گو مبند! بخشی از شعر با دماوند خاموش - سیاوش کسرایی