۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

و اگر به تو “تو” می‌گویم به دل نگیر

و اگر به تو “تو” می‌گویم به دل نگیر
من به تمام آن‌هایی که دوست می‌دارم شان “تو” می‌گویم
حتی اگر فقط یک بار دیده باشم شان
من به تمام عاشقان “تو” می‌گویم
حتی اگر نشناسم شان


بخشی از شعر باربارا اثر ژاک پره‌وِر و ترجمه نوید نادری
کاملش اینجا هست

یه ترجمه هم از یغماگلرویی هست که اونم لینکش اینه.

یه سری هم براش ساختن که من این رو بیشتر دوست داشتم.

  • محمد صادق
  • پنجشنبه ۱۸ بهمن ۹۷

سخنی با تو مرا مانده به دل

گر توئی خسته به تن،

دستگیر تو در این ساعت من.

اگرت از کف بیرون شده باشد پارو،

اینت ابزار ای مرد.

وگرت ناو به لنگر شده چربیده بزیر،

من به بالایش خواهم آورد.»

با وی او گفت: «نه. پاروی من آرامم می غلتد در قالب دست

ناو من بی‌گنه است،

هیچیک زاین دو نکرده‌اند بجانم پابست.

شده اندیشه‌ی من در دلم اما سنگین.

در گروگان تو مانده است دلم

با سخنهایت گرم و شیرین.

کرده روی تو بکارم افسون.

اگرم راه چو کوه،

ور به پیشم هامون.»


پر تمنای نگاه وی این دم همه می‌گفت باو:

«دست در کارم آمد کوتاه،

نیست دیگر نفسم

تا بسوئی گذرم!

گر نباشی تو مرا نیز ای آرام ده آب آورد

به کجا راه برم؟

به چه کس درنگرم؟

توتیای چشمم،

نوشداروی من این لحظه توئی.

برنمی‌دارم من مهر از تو.

دل نمی‌دارم بر روز جدائی ز تو راست.

نکن آن با من کاینگونه خراب

سوزدم آتش روی تو بر آب.

من ویران شده‌ی خاکی را،

هیچکس نیست که درمان بخشد.

گر همه دارمشان زنده بجان،

زهرشان باشد و حرمان بخشد.»


نیما - بخشی از شعر مانلی 

  • محمد صادق
  • چهارشنبه ۱۷ بهمن ۹۷

با آنچه شاعران به بهاران سروده اند

فریدون مشیری


چند روز بود دوباره مانیتور لپتاپم خراب شده بود، امروز بردمش تعمیر و باز رفتم مرکز تبادل کتاب، دامن از دست برفت و اینا رو خریدم :دی

چند وقت پیش در‌به‌در دنبال یه جمله، بیت و ... بودم که بنویسم اول یه کتاب و پیدا نشد. امروز پیدا کردم ولی دیگه دیر شده، ایشالا کتاب بعدی :دی 
نکته آخر اینکه فریدون دختری به اسم بهار داره و شعر فریدون پر از بهاره

من با خیال خویش،
با خوابهای رنگین،
با خنده‌هایِ دخترِ دردانه‌ام «بهار»
با آنچه شاعران به بهاران سروده‌اند؛
در باغِ خشکِ خاطرِ خود شاد و سرخوشم.

یه شعر دیگه هم داره به اسم آسمانِ کبود که برا دخترش بهار سروده

  • محمد صادق
  • سه شنبه ۱۶ بهمن ۹۷

در تو دم‌سردی پاییز، که چه؟

در من این جلوه‌ی اندوه ز چیست؟

در تو این قصه‌ی پرهیز، که چه؟

در من این شعله‌ی عصیان نیاز

در تو دم‌سردی پاییز، که چه؟


سینه‌ام آئینه‌ای‌ست

با غباری از غم

تو به لبخندی از آئینه بزدای غبار


چقدر نوشتن سخته برام، مخصوصا وقتی می خوام از شعر و شاعر حرف بزنم. توان وصفش رو ندارم، نمی تونم چیزی که منو اینطوری به وجد میاره رو توضیح بدم، نمیشه. امروز تولد حمید مصدقه، شعرهاش رو خیلی دوست دارم، همین، کلمات جاری نمیشن، بی فایده اس، اخه چطوری راجب یه شاعر بنویسم، چه توضیحی برا دوست داشتن یه شعر وجود داره؟ نمی دونم. 

  • محمد صادق
  • چهارشنبه ۱۰ بهمن ۹۷
موضوعات
پیوندها
پیوندهای روزانه