۳ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

مورچه این را می‌دانست. اما شوق گفت‌وگو داشت

مورچه گفت: «این منم که گم می‌شوم. بس که کوچکم. بس که ناچیز. بس که خرد. نقطه‌ای که بود و نبودش را کسی نمی‌فهمد.»

خدا گفت: «اما نقطه سرآغاز هر خطی‌ست.»

مورچه زیر دانه‌ی گندمش گم شد و گفت: « من اما سرآغاز هیچم و ریزم و ندیدنی. من به هیچ چشمی نخواهم آمد.»

خدا گفت: «چشمی که سزاوار دیدن است می‌بیند. چشم‌های من همیشه بیناست.»

مورچه این را می‌دانست. اما شوق گفت‌وگو داشت.


پس دوباره گفت: «زمینت بزرگ است و من ناچیزترینم. نبودم را غمی نیست.»

خدا گفت: «اما اگر تو نباشی، پس چه کسی دانه‌ی کوچک گندم را دوش بکشد و راه رقصیدن نسیم را در سینه خاک باز کند؟ تو هستی و سهمی از بودن برای توست، در نبودنت کار این کارخانه ناتمام است.»



بال‌هایت را کجا جا گذاشتی؟ - عرفان نظرآهاری - ص ۱۸ و ص ۱۹

  • محمد صادق
  • پنجشنبه ۲۸ تیر ۹۷

کلماتش، بیگانه با احساسات واقعی او

«انگار از من می‌خواست حرف‌هایش را به معنای دقیق کلمه نگیرم. چون اگر این کار را می کردم، این حرف‌ها شکلی زمخت و قطعی به خود می‌گرفتند. و بدل به اجسامی صلب و سرد می‌شدند. کلماتش، بیگانه با احساسات واقعی او، ... می‌بودند، و او نمی خواست که چنین شود.»

کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم - اسلاونکا دراکولیچ - ص ۱۶۹

  • محمد صادق
  • جمعه ۲۲ تیر ۹۷

آخر در چند سطر که چیزی نمی‌توان نوشت

«خودش اکنون چیزی نمی‌نویسد و فقط گفته‌است برایت بنویسم که آنقدر با تو حرف دارد، آنقدر با تو حرف دارد، که دستش اکنون به سوی قلم دراز نمی‌شود. آخر در چند سطر که چیزی نمی‌توان نوشت ...»

جنایت و مکافات - فئودور داستایفسکی - ص ۷۱

  • محمد صادق
  • جمعه ۲۲ تیر ۹۷
موضوعات
پیوندها
پیوندهای روزانه