«انگار از من میخواست حرفهایش را به معنای دقیق کلمه نگیرم. چون اگر این کار را می کردم، این حرفها شکلی زمخت و قطعی به خود میگرفتند. و بدل به اجسامی صلب و سرد میشدند. کلماتش، بیگانه با احساسات واقعی او، ... میبودند، و او نمی خواست که چنین شود.»
کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم - اسلاونکا دراکولیچ - ص ۱۶۹