۲۰ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

ودیعة من الله

السلام على الذین یعتبرون قلوب الإنسان ودیعة من الله


سلام بر کسانی که قلبِ انسانها را امانت الهی میدانند

  • محمد صادق
  • دوشنبه ۳ دی ۹۷

لُو ما الآه قلبی انطَر

لُو ما الآه قلبی انطَر

اگر آه نبود قلبم ترک برمیداشت



عریان السید خلف

  • محمد صادق
  • شنبه ۱۷ آذر ۹۷

أنا لا أضعف إلا حین أشتاقُ إلیک...!

أنا لا أضعف إلا حین أشتاقُ إلیک...!

من کم نمیارم مگر زمانی که دلتنگت بشم...!

نزار قبانی

  • محمد صادق
  • جمعه ۱۶ آذر ۹۷

أحبک کثیرا ... أحبک حتى أکثر من عدد ذنوبی!

أحبک کثیرا ...

أحبک حتى أکثر من عدد ذنوبی !


خیلی دوستت دارم ...

دوستت دارم، حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم!


غادة السمان

  • محمد صادق
  • شنبه ۳ آذر ۹۷

دلم تنگه، برای جهانم، برای بهارم

مانیتور لپتاپم از کار افتاده بود، برا تعمیرش امروز رفتم بازار رضا، چند ساعتی باید منتظر می موندم تا کار تعمیرش تموم بشه، تو این فاصله رفتم مرکز تبادل کتاب که دقیقا رو به روی بازار رضا هست. بین کتابا چشمم به «شکوه قصیده» افتاد، برش داشتم و اولین قصیده اش اینطوری شروع میشد

جهان از خلد گویی مایه گیرد چون بهار آید
به چشم از دور هر دشتی بساط پرنگار آید

بلای خیری و درد شقایق را پزشک آید
غم نسرین و گُرم یاسمن را غمگسار آید

بر آرد گل سر از گلزار و زندان بشکند لاله
بیفتد شنبلید از بار و آذرگون به بار آید

قصیده اول کتاب بود از لامعی گرگانی. مصراع اول رو که دیدم یاد بهار و جهان افتادم و همین کافی بود تا غم و اعصاب خوردی خرابی لپتاپم یادم بره. کاش دنیا پر از جهان و بهار بود. کاش ایران جای موندن بود. دلم براشون تنگ میشه. راستش از الان تنگ شده. امان از این اپلای
  • محمد صادق
  • شنبه ۱۹ آبان ۹۷

بعد دادش بلند می شود و می غرد

بی مقدمه بگم، من سال ها شعر خوندم، بهتر بگم با شعر زندگی کردم و می کنم. راستش اون اوایل از کمتر شعری لذت میبردم خیام می خوندم و باباطاهر، بعدها مثنوی می خوندم و فکر می کردم از مولوی شاعرتر نداریم بعدش عاشق سعدی شدم ولی هنوز با حافظ جور نبودم، شعر نو که دیگه هیچی. بچه بودم. یادمه یه بار خیلی حق به جانب داشتم به نیما بد و بیراه میگفتم که این چه رسمی بود که اورد تو شعر، اصلا زیر بار این که شعر نو هم شعره نمی‌رفتم. حالا عاشق فریدونم و اخوان. اسم چند تا شاعر اوردم یه وقت خیال نشه بقیه رو کمتر دوست دارم وگرنه کیه من اندازه شهریار یا خواجو دوست داشته باشم. بگذریم وگرنه باید تا فردا اسم ببرم ولی نه هنوز از محمود درویش نگفتم. خوب حالا گفتم برم سر اصل مطلب مثلا قرار بود بی مقدمه بگم. 


چند روز پیش متنی در وبلاگ دوستی خوندم که این بخشی از اونه: « پشت پنجره باران می بارد. هی آسمان برق میزند و برقش توی اتاق میفتد، بعد دادش بلند می شود و می غرد. » خواستم یه جا شهادت داده باشم که این عبارت شعره و کسی که کلمات رو این چنین لمس کرده و کنار هم قرار داده بی شک شاعر.

اون شاعره و این بخشی از یک شاه بیت

بعد دادش بلند می شود و می غرد
  • محمد صادق
  • دوشنبه ۱ مرداد ۹۷

خطاب ار هست: «خواهر جان» جوابش: «جان خواهر جان

دو دلجو مهربان با هم
دو غمگین قصه‌گوی غصه‌های هر دوان باهم
خوشا دیگر خوشا عهد دو جان همزمان باهم

دو تنها رهگذر کفتر
نوازشهای این آن را تسلی بخش
تسلهای آن این را نوازشگر
خطاب ار هست: «خواهر جان»
جوابش: «جان  خواهر جان
بگو با مهربان خویش درد و داستان خویش»


بخشی از شعر قصه شهر سنگستان - مهدی اخوان ثالث
  • محمد صادق
  • سه شنبه ۸ اسفند ۹۶

شکر خنده‌های تو

تنها به خنده
یا به شکر خنده‌های تو
گرد و غبار از دل تنگم زودنی‌ست

حمید مصدق

  • محمد صادق
  • دوشنبه ۲۳ بهمن ۹۶

اخوان

اخوان ثالث
من پر طاووس را هم دیده‌ام، گیرم صدایش زشت چون پایش.
من نه خوش‌بینم، نه بدبینم.
من شد و هست و شود بینم.

عشق
 را عاشق شناسی،زندگی را من.
من‌که عمری دیده‌ام پایین و بالایش.
که تفو بر صورتش، لعنت به معنایش!
  • محمد صادق
  • شنبه ۳۰ دی ۹۶

فکر بغیرک

فکر بغیرک - محمود درویش


وأنتَ تُعِدُّ فطورک، فکِّر بغیرکَ

لا تَنْسَ قوتَ الحمام

وأنتَ تخوضُ حروبکَ، فکِّر بغیرکَ

لا تنس مَنْ یطلبون السلام

وأنتَ تسدد فاتورةَ الماء، فکِّر بغیرکَ

مَنْ یرضَعُون الغمامٍ

وأنتَ تعودُ إلى البیت، بیتکَ، فکِّر بغیرکَ

لا تنس شعب الخیامْ

وأنت تنام وتُحصی الکواکبَ، فکِّر بغیرکَ

ثمّةَ مَنْ لم یجد حیّزاً للمنام

وأنت تحرّر نفسک بالاستعارات، فکِّر بغیرکَ

مَنْ فقدوا حقَّهم فی الکلام

وأنت تفکر بالآخرین البعیدین، فکِّر بنفسک

قُلْ: لیتنی شمعةُ فی الظلام.


  • محمد صادق
  • چهارشنبه ۲۷ دی ۹۶
موضوعات
پیوندها
پیوندهای روزانه