چناکه گفت یکی را که خواجه تو جهودی؟ گفت: نی فقیهم. گفت: کاشکی جهود بودئی. گفت: چرا؟ گفت: مرا کبریت می باید، - آنجا عادت بود که جهودان پگاه بیرون نه آیند از خوف ایذای مسلمانان که ثواب دارند ایذای ایشان را، و کبریت ایشان فروشند و جنس کبریت - گفت: مرا از بهر این جهود می خواهی؟ گفت: آری. گفت: ای خواجه، من کبریت بیاورم ترا، جهودی من آرزو مبر، من همان کار می کنم!

مقالات شمس تبریزی - صفحهء ۱۴۲